زهی آصف کز صفاتی کز کفایت


تو را ملک سلیمان در نگین است

چو کلکت دانه مشکین فشاند


هزارش چون عطارد خوشه چین است

قضا با امر و نهیب همعنان است


قدر با صدر قدرت همنشین است

ز خاک درگهت صد پی کشیده


فلک نیل سعادت بر جبین است

ز شوق طاعتت صد ره نهاده


اسد داغ ارادت بر سرین است

وزیرا کاتب دیوان اعلی


چه گویم راستی مردی امین است

دور رسمک داشت در بغداد و واسط


رهی کز بندگان کمترین است

نجس کرد آن یکی را خواجه طاهر


که با خلق خدا دایم به کین است

یکی را خود یمین الدین بر آن است


که حاصل کرده از کد یمین است

یکی مطعون ارباب شمال است


یکی موقوف اصحاب یمین است

نمی دانم که در رسم من افتاد


خلل یا رسم این دیوان چنین است

من آن مستوفی نحس نجس را


اگر طاهرتر از ما معین است

سزایی می توان داد لیکن


نظر بر خواجه روی زمین است

به استخلاص من پروانه فرمای


که چون شمعم زبانی آتشین است

سخن را بر دعایت ختم کردم


که آمین در دعا روح الامین است